سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زندگانی اسلام و ستون ایمان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
به سایت مرحوم احسان رحمتی خوش آمدید
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  •  خاطره ای از شهید محمدابراهیم همت محو سخنان حاج همت بودیم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فراگرفته بود و صدا فقط صدای حاج همت بود و گاهی صدای صلوات بچه ها. تو همین اوضاع صدای پچ پچی توجه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد. فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند توجهی نمی کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلا می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک برخوردی با این بسیجی کرد. سروصداها کار خودش را کرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید : « برادر! اون جا چه خبره یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم . » کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت . حاجی سری تکان داد و روبه جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت : « آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو. » بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن . حاجی صدایش را بلند تر کرد : « بدو برادر! بجنب » بسیجی جلوی جایگاه که رسید حاجی محکم گفت : « بشمار سه پوتین هات را دربیار » و بعد شروع کرد به شمردن .بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند. بعد پوتین اون بسیجی را گرفت و توش آب ریخت بسیجی متحیر به حاج همت نگاه می کرد بعد حاج همت پوتین پراز آب را به دندان گرفت و آب داخل اون رو نوشید. و گفت : فقط میخوام بدونید که همت خاک پای همه بسیجی هاست و بسیجی پس از این حرف همانطور متحیر نشسته بود.

     
     

    بیست و نهم فروردین یادآور چهل و هشت هزار ستاره درخشان ارتش جمهوری اسلامی ایران می باشد. ملکوت بالان هشت سال دفاع مقدس زمزمه گویان خط سرخ شهادت ; سجادی بی سر صیاد فاتح دلها کشوری دشت ایثار بابایی آسمان نورد. ارتش و هوانیروز و هوابرد . 30 گرگان 21 حمزه 92 زرهی اهواز . یادگاران میمک و والفجر و بیت المقدس . آری ! پرواز دل عاشق می طلبد. قلبی می خواهد که با هر ضربان عشق به لرزه درافتد و بتپد. قلب پاک پرندگان آسمانی هوانیروز ما هم در جستجوی بهانه ای برای پرواز بود تا اوج بگیرد. و بیست و نهم فروردین برای ما هم بهانه ای شد تا به سراغ مادری مهربان و دلسوز در استان مازندران پایگاه نخستین حکومت شیعی علوی جهان بودیم . در این گزارش که به کیاکلا شهر سیمرغ سفر نمودیم با حاجیه خانم فاطمه سیلاخوری ; مادر امیر سرلشگر خلبان شهید احمد کشوری و بسیجی شهید محمد کشوری مصاحبه ای را انجام دادیم با ما در این سفر همراه باشید. پدرم ما را خداترس بار آورده بود و مادرم نیز زنی پرهیزگار بود. با کمک آنها بود که قرآن و اسلام در تارو پود وجودم جای گرفت . احمد اولین فرزندم بود وقتی او را باردار شدم از خدا خواستم که این بچه را از من نگیرد چون سابقه مرگ نوزاد در فامیل زیاد بود وقتی احمد به دنیا آمد مدام مریض می شد تا جایی که دکترها از او قطع امید کرده بودند. من با توسل جستن به امام رضا(ع ) از او خواستم که احمد از این بیماری نجات یابد تا اینکه بالاخره امام رضا(ع ) ضامن شهید کشوری شد. احمد از همان دوران کودکی دارای استعدادهای مختلف و نبوغ سرشاری بود. او یک هنرمند بود; هنرمند زبردست و فعال . مادر شهید کشوری با اشاره به تابلوی نقاشی که به سینه دیوار چسبیده است می گوید : این نمونه کار احمد است که در کودکی به یاد آسیب دیدگان زلزله سال 41 دشت قزوین کشیده است . به تابلو خیره شدم چه زیبا و با احساس چهره های گریان کودکان در کنار مادر را در منزل ویران شده در زلزله دشت قزوین به تصویر کشیده است . احمد واقعا مستعد بود از سال اول دبیرستان مبارزات سیاسی خود را بر علیه رژیم پهلوی آغاز کرد سال دوم را در دبیرستان سینای سرپل تالار بود که معلمش آقای زمانی موضوع انشایی به دانش آموزان داده بود. احمد هم بخاطر نزدیکی روز مادر از این فرصت استفاده کرد و در اواسط انشا انشا را به جامعه و محیط کشاند و خطاب به من نوشت مادر! اگر به آشپزخانه رفتی و آواز ترکی شنیدی تعجب نکن زیرا سیب زمینی و پیاز ما از ترکیه می آید. مادر! اگر به آشپزخانه رفتی و آهنگ پاکستانی شنیدی تعجب نکن زیرا برنج ما از پاکستان می آید. مادر! اگر منزل آمدی و آهنگ عربی شنیدی تعجب نکن برای آنکه سیب و نارنگی ما از لبنان می آید و... در دوران دانشجویی و هوانیروز هم فعالیت های سیاسی گسترده ای داشت . کتابها و اعلامیه های ممنوعه را نگهداری و به دوستان و پرسنل می داد. بارها توسط ساواک دستگیر شد و کارش به بازجویی کشید اما با زرنگی خاصی که داشت نجات می یافت .

     

    فرمانده گروه 63 توپخانه خاتم الانبیا(ص )
    تاریخ تولد : 1337 شمسی
    محل تولد : آبادان
    نحوه شهادت : توسط گلوله های شیمیایی
    محل شهادت : خرمشهر
    قبل از تولد به نقل از مادر شهید هنگامیکه پدر ایشان به کربلا رفته بود در آنجا از خداوند خواست که پسری به او عطا فرماید که مانند حبیب ابن مظاهر باشد. الحمدلله خداوند پسری عطا فرمود که اسم او را حبیب گذاشتند که از نظر سجایای اخلاقی نیز حبیب گونه بود و مانند حبیب ابن مظاهر نیز شهید شد.
    شهید حاج حبیب الله کریمی در سال 1337 در خانواده متوسط و مذهبی در شهر آبادان چشم به جهان گشود . پدرش کارگر شرکت نفت بود . از سال 1341 تا 1347 در دبستان پیش آهنگها در شهر آبادان دوره ابتدائی را به پایان رسانید و مقطع دبیرستان را از سال 1347 تا 1354 در رشته طبیعی در منطقه سده از شهر آبادان به اتمام رسانید و بعد از اتمام تحصیلات دفترچه آماده به خدمت گرفت .
    خواندن قرآن را از پدربزرگش فراگرفت و همچنین مسایل دینی و احکام را از محضر ایشان فراگرفت . علاقه زیادی به کارهای فنی و نیز ورزش داشت .
    در زمان قبل از انقلاب با توجه به روحیه بالا و اطلاعات سیاسی و مذهبی که کسب کرده بود در جلساتی که به صورت مخفیانه انجام می شد حضور داشت و خصوصا زمانی که خدمت سربازی ایشان مصادف با دوران انقلاب بود به دیگر سربازان تاکید می کرد که خدای ناکرده با مردم درگیر نشوند و می گفت : این مردم از خودمان هستند.
    ازدواج ایشان زمانی اتفاق افتاد که در جبهه حضور داشت و به گونه ای که مادر شهید نقل میکند : اصلا به فکر ازدواج نبود و زمانی که در جبهه بود در شهرکرد برای او رفتیم خواستگاری و بعد از اینکه کارها درست شد به او اطلاع دادیم و ایشان برای عقد آمدند. بعد از بازگشت از مراسم عقد از شهرکرد پدر شهید کریمی نیز توسط منافقین کوردل هدف قرار گرفت و شهید شد.
    سال 1361 دوره عمومی سپاه را در اهواز طی نمود . بعد از اتمام این دوره در تیپ امام حسن (ع ) با توجه به اینکه وی سربازی رفته بود مشغول به خدمت شد . در شهرک منطقه آموزش توپخانه دائمی در نزدیکی آبادان دوره اصول توپخانه را فراگرفت . تقریبا 8 سال در اکثر عملیات ها شرکت فعال داشت . در بحث هدایت کارهای توپخانه آرایش توپخانه تکنیک و تاکتیکها فرماندهی و مدیریت توپخانه از خود ابتکارات و نوآوریهای زیادی نشان می داد. یکی از ویژگیهای بارز شهید این بود که قبل از انجام هر عملیاتی مشورت می کرد و تصمیم گرفته شده را با قاطعیت اجرا می کرد. مدیریت شهید کریمی را می توان مدیریت عاشورایی نامید. امام را با وجودش لمس می کرد و نمی توان گفت ; ایشان لحظه ای را بدون عشق به امام زندگی کرده است .
    شهادت شهید کریمی خود گویای تمام صفات اخلاقی و رفتاری ایشان است نمونه ای از ایثار و فداکاری شهید را ثابت می کند.

     

     

    با آن که نه سال از عروج نورانی اش گذشته هنوز دل از دام چهره پرجاذبه آشنای جبهه ها و هم پیمان سجاده ها آزاد نگشته است . کجا می توان تبسم مشفقانه لبان چروک مقتدرانه پیشانی و سنگینی و و فروتنانه شانه هایش را از یاد برد. او با سخنان سترگش و با صلابت عزم آهنین و با شهادت سرخ مظلومانه اش صلای حضور و شهود را در گوش ما می نوازد و هشدار میدهد که ما شاهدان همیشه تاریخ خواهیم ماند.
    نمی توان در فروردین صفحه ای به چاپ رساند و از صیاد دل ها و سید شهیدان اهل قلم آوینی ننوشت . امیر سپهبد صیاد شیرازی پس از سالها مجاهدت در کردستان و رزم دلاورانه و فداکاری در غرب و جنوب کشور در دوران 8 سال دفاع مقدس و فرماندهی نیروی زمینی ارتش و مسئولیت های بعدی و خدمت صادقانه و پرتلاش در سمت جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح سرانجام در بیست و یکم فروردین 1378 به دست منافقین کوردل که امروز مورد حمایت استکبار جهانی آمریکای جنایتکار هستند ترور شد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد. به بهانه فرا رسیدن هفتمین سالگرد عروجش مروری کوتاه می کنیم سریال زندگی سراسر مجاهدت و ایثار سرلشکر صیاد شیرازی را :
    از کودکی تا دانشگاه افسری
    در سال 1323 در شهرستان درگز و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد . بعد از یک سال به همراه خانواده در مشهد و پس از آن در شهرستان مازندران اقامت گزید و سرانجام در سال 1342 به اخذ دیپلم رشته ریاضی از دبیرستان امیرکبیر تهران موفق گردید . در سال 1343 وارد دانشکده افسری شد و در سال 1346 از آن دانشکده فارغ التحصیل شد . او در طول دوره دانشکده به جدیت در درس و پایبندی به مذهب شهرت داشت .

     
     
     
     
     
     

    شهید احمد کشوریاحمد، نامی است که شجاعت و پایداری را در یاد مردم این سرزمین زنده می کند. احمد، کشوری بود که در قلب ملتی جای باز کرد.

    1332، فیروزکوه شاهد طلوع فرزندی بود که شعاع نورش در فرداهای دور، آسمان ایران را پرتو افشانی کرد از همان آغاز از جبین این مولود، همت را می شد خواند. چیزی که گذر زمان نمودش را هر چه بیشتر هویدا ساخت.

    پدرش با اینکه در ژاندارمری مشغول به خدمت بود و چیزی کم نداشت، ظلم و زور دستگاه جبار را تاب نمی آورد و به شکل های مختلف می کوشید حقوق از دست رفته ی مردم را ایفا کند. سرانجام نیز که فضا را برای خدمت به مردم مناسب نمی دید؛ استعفا داد و به کشاورزی روی آورد. و به نان رنج و عرق جبین بسنده کرد.

    ترکشی به سینه اش نشسته بود. منتظر آخرین عمل جراحی بود، اما بلند شد که برود. گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی. جواب داده بود: «وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی خواهم!»
    «انسان نباید فقط مسلمان شناسنامه ای باشد؛ بلکه باید عامل به احکام شرع باشد» اینها را احمد همیشه و هر جایی می گفت. اهل مطالعه بود. سیر مطالعاتی اش، شخصیت سیاسی او را پی ریزی کرد. در دوران دبیرستان با دو تا از همکلاس هایش فعالیت سیاسی، مذهبی اش را شروع کرد.

    می خواست به آسمان نزدیک تر شود. دیپلم را که گرفت. به استخدام نیروی هوایی درآمد، در همه دوره ها ممتاز بود. توی بچه های هوانیروز، همه به چشم استادی نگاهش می کردند. اساتید خارجی هم تحت تأثیر منش دینی او قرار گرفته بودند. می گفت: من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد. عبادتش دیدنی بود. چنان غرق عبادت معبود می شد که انسان را تحت تأثیر قرار می داد. به نماز که می ایستاد خوف بر تمام وجودش سیطره پیدا می کرد و رنگ چهره اش عوض می شد؛ الذین فی صلاتهم خاشعون.

    دوست داشت طلبه شود. افسوس می خورد که چرا نرفته است طلبگی بخواند؛ می گفت؛ ای کاش در لباس روحانیت بودم! آن گاه بهتر می توانستم حرف هایم را بزنم.

    صندوق کمک به فقرا ایده ای بود که کشوری با چند تا از دوستان در پایگاه راه اندازی کرد. از فقرا که سخن می گفت، اشک بر گونه اش سرازیر می شد. خود را در مقابل آنها مسئول می دانست. حرف هایش خیلی به دل می نشست.

    با شیرودی برای براندازی رژیم شاه فعالیت می کردند. پایگاه شکاری خاطره های بسیاری از دلاوری این دو یار دارد که چگونه بی هیچ هراسی خطر را به جان می خریدند. بارها تحت بازجویی ساواک قرار گرفت و هر بار از دست آنها فرار کرد. بارها در جریان تظاهرات کتک خورد. می گفت: این باطومی که من خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه می توانم قدمی بردارم و این توفیقی است از طرف پروردگار.


    جنگ که شروع شد، کشوری کار خودش را خوب می دانست. دفاع از میهن و اسلام خستگی را خسته کرده بود و از سختی راه هراسی نداشت. شهید فلاحی می گوید: «شبی برای مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم. هنوز سخنانم تمام نشده بود که جوانی از صف بیرون آمد، دیدم کشوری است. احمد فرشته ای بود در قالب انسان»

    مقام معلمی شایسته او بود. شهید شیرودی می گفت: احمد، استاد من بود.

    اسلام را فراتر از همه چیز می دید. جای که باید امام حسین(ع) برای دین فدا شود. دیگر جایی برای هیچ حرفی باقی نمی ماند. ترکشی به سینه اش نشسته بود. منتظر آخرین عمل جراحی بود، اما بلند شد که برود. گفتند بمان تا پس از عمل جراحی مرخص شوی. جواب داده بود: «وقتی اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمی خواهم!»

    می گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید.»

    سرانجام عشق  به ولایت او را تا ملکوت راهی کرد. پانزدهم آذر 59 بعد از یک عملیات موفق، هلی کوپترش مورد اصابت راکت های دو میگ قرار گرفت. با اینکه هلی کوپترش داشت در آتش می سوخت، توانست آن را به خاک خودی برساند، اما دیگر مجالی نمانده بود، کشوری هم رفت.



    احسان رحمتی ::: جمعه 87/3/17::: ساعت 11:57 صبح
    نظرات دیگران: نظر
    موضوعات یادداشت:

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 0
    کل بازدید :4305

    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    به سایت مرحوم احسان رحمتی خوش آمدید
    احسان رحمتی
    این وبلاگ کاملا مذهبی بوده وکلیه مطالب برگرفته شده از سایت های مذهبی است امیداست مورد توجه شیعیان مولا علی(ع)قرار گیرد

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    به سایت مرحوم احسان رحمتی خوش آمدید

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<